وسعت زیبا دیدن
در یک بیمارستان دو بیمار به نام های تام و جک وجود داشتن که تام اجازه حرکت کردن نداشت ولی جک که تختش کنار پنجره بود می تونست هر کاری بکنه . جک هرروز می رفت کنار پنجره و از زیبایی های طبیعت برای تام تعریف می کرد . جک می گفت که پشت پنجره پارک بزرگی وجود دارد که حوضی در وسط ان مانند ستاره می درخشد و پرندگان اواز می خوانند و کودکان بازی می کنند . جک هر روز تعریف می کرد .... یک روز صبح که تام از خواب بیدار شد دید که جک نیست ... پرستار را صدا زد و گفت که اون کجاست . پرستار گفت اون مرخص شده و تازه تو هم بهتری و می تونی حرکت کنی ... تام با اصرار فراوان بالاخره تختش رو به کنار پنجره برد ... با صحنه ی عجیبی مواجه شد ... پشت پنجره یک دیوار بزرگ بود که جلوی دید رو گرفته بود ...... دوباره پرستار رو صدا زد و جریان رو براش تعریف کرد . پرستار جمله ای گفت که سر تام گیج رفت ... پرستار گفته که جک نابینا بود .
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: